حرف هاي عاشقانه
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان perances و آدرس perances.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 47
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 47
بازدید ماه : 92
بازدید کل : 18622
تعداد مطالب : 37
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1



perances
چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:, :: 22:28 ::  نويسنده : zahra       

 

ماكساني كه به فكرمان هستند را به گريه مي اندازيم. ما گريه مي كنيم براي كساني كه به فكرمان نيستند. و ما به فكر كساني هستيم كه هيچوقت برايمان گريه نمي كنند. اين حقيقت زندگي است . 
عجيب است ولي حقيقت دارد. اگر اين را بفهمي، هيچوقت براي تغيير دير نيست. 
مرا بسپار به يادت به وقت بارش باران گر نگاهت به ان بالاست و در حال دعا هستي خدا ان جاست دعايم كن كه من تنهاترين تنها نمانم

قصه ها را گفته ايم چيزي نمانده براي گفتن 
كاش ميشد اسرار دل را نگه داشت و نگفت، تا كه روزي معشوق از دست نرود 
ميداني كه خاصيت عشق اين است زماني كه دانستي و دانست اين راز را، هر دو گريزان ميشويد 
نميدانم چه رازيست

فراموش نكن

شايد سالها بعد در گذر جاده ها

بي تفاوت از كنار هم بگذريم

و

بگوييم:

آن غريبه چقدر شبيه خاطراتم بود
بذار خيال كنم تو دلتنگيات 
غروب كه مي شه ياد من مي افتي

بيا با پاك ترين سلام عشق

آشتي كنيم

بيا با بنفشه هاي لب جوي

آشتي كنيم

بيا ازحسرت و غم ديگه باهم

حرف نزنيم

بيا برخنده ي اين صبح بهار

خنده كنيم
تو مالك تمام احساسم هستي 
تمام عشقم 
تمام احساس ناب دست نخورده ام 
كه حاضر نيستم، 
حتي ذره اي از آن را 
با هيچكس تقسيم كنم 
با هيچكس 
جز تو . 
نه ، 
احساسم را با تو تقسيم نميكنم بلكه 
آن را به تو تقديم ميكنم 
تمام احساسم را 
تمام عشقم را  

من براي سالها مينويسم...سالها بعد كه چشمانت عاشق ميشوند...

افسوس كه قصه ي مادر بزرگ راست بود...هميشه يكي بود يكي نبود

نوشته شده در جمعه 8 مهر 1390برچسب:عشق,محبت,دوستی,علاقه,
    •  
    •  
    •  
    •  
    •  
    •  
ساعت 9:0 بعد از ظهر توسط طاها| 5 نظر |

نمیدانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه میگردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پر سوز؟

ز جمع آشنایان می گریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من .....

بظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیرایه بستند

از این مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانه ای بدنام گفتند

باز من ماندم و در غربت دل حسرت بوسه هستی سوزد
باز من ماندم و یک مشت هوس
با من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق که ز چشمت به دل من تابید

باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد تورا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب که ترا دیدم و گفت :
دل من با دلت افسانه عشق ، چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش که سراپای وجودم را سوخت
رفتی در دل من مانده بجای
عشقی آلوده به نومیدی و درد ، نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد

آه اگر باز بسویم آیی
دگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق آخر آتش فکند بر جانت

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: